سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شاهان، حاکم بر مردم اند و دانشمندان، حاکم بر شاهان . [امام صادق علیه السلام]
 
شنبه 89 خرداد 8 , ساعت 11:2 صبح

سلام بر همگی

احوال شما ؟

خوبید ؟

ایشالا که همیشه خوب باشید .

 

الان وقت امتحان ها هست .

خب ! یه خورده استرس ها می ره بالا .

یه خورده که نه ، یعنی یه خورده مونده که لب ریز بشه

که منم یکی از این افراد هستم

 

خب ! این استرس طبیعیه .

 

موقع امتحانات هست دیگه ...

اما من یه راه حل دارم برای اینکه این استرس کم بشه .

 

دیدید وقتی کسی سر درد داشته باشه

قرص  مسکن بهش می دن ؟

 

فرق نمی کنه که سیاه پوست باشه یا سفید پوست !!!

 

فرق نمی کنه اهل کدوم شهر باشه ...

 

بابا ! هر روز دارم این قرص رو می خورم ها !!!

عیبی نداره ، هر وقت سرت درد اومد قرص مسکن بخور .

 

پس این قرص مسکن راه درمان سر درد هست .

 

راه درمان کاهش و تموم شدن استرس هم ،

خوندن چند صفحه از قرآن  هست .

 

چطور وقتی یه کسی اون قرص مسکن رو خورده ،

به شما می گه : این قرص رو بخور خوب می شی .

 

منم این راه رو امتحان کردم .

شما هم امتحان کنید نتیجه اش رو می بینید .

 

ایشالا همه موفق باشن.

من همیشه دعاگو هستم .

شما هم برای من دعا کنید .

 


شنبه 89 خرداد 8 , ساعت 11:2 صبح

سلام بر همگی .

امیدوارم که حال همگی خوب باشه

 

امروز می خوام یه نکته ای  بگم :

اگر می خوایم که خدا ما رو ببخشه

 یه کار ساده ای رو باید انجام بدیم .

خیلی ساده هست .

 

بذارید با یه مثال بگم .

گدا هایی که کنار خیابون می شینن و گدایی می کنن رو

 دیدید همه تون .

 

یه کاسه ای رو می ذارن جلو خودشون و گدایی می کنند .

اما اولش که می خوان گدایی کنن یه مقدار پول می ریزن

 توی کاسه شون .

که مردم ببینن و کمکشون کنن .

ما هم همین طوری باید از خدا بخوایم که ما رو ببخشه

 

یعنی باید یه خورده ثواب بریزیم توی کاسه مون ،

تا خدا ببینه که ما واقعا می خوایم که خدا ما رو ببخشه .

 

می دونم خدا می دونه ،

 اون گدا هم که می دونست مردم اون رو می بینند

 و کمک می خواد ،  اما بازم یه مقدار از اون چیزی که

 از مردم می خواست ( پول ) رو ریخت توی کاسه .

 

پس ما هم یه خورده از ثواب هامون رو بریزیم توی کاسه ،

 تا خدا هم کمک کنه و ما رو ببخشه  .

 


سه شنبه 89 خرداد 4 , ساعت 8:50 عصر

حجه‌الاسلام ابوترابی:

از او و سربازانش خواستم که این خبر، در ارودگاه منتشر نشود؛ چون ممکن است اثرات منفی به بار آورد. آمدم و کم‌کم به برادران گفتم: “ حضرت امام کسالت دارند و شما بروید دعا کنید! ”با اعلام خبر بیماری حضرت امام، غم واندوه همه‌ی اردوگاه را فرا گرفت و در آسایشگاه ما برنامه‌ی دعای توسل برگزار شد. دعا که تمام شد، یکی از برادران 19 ساله‌ی ما به نام “علی” اهل شوش، با گریه پیش من آمد و گفت: “ ابوترابی! چرا ما یتیم شدیم به ما نمی‌گویی؟” من حرف او را انکار کردم و گفتم : “ این چه حرفی است که می‌زنی؟” دوباره اصرار کرد و من هم انکار نمودم. او گفت: “ابوترابی! پس شما بی‌خبر هستی؟”به او گفتم: “موضوع از چه قرار است؟” علی حرف خود را این‌گونه ادامه داد: “در حالی که مشغول دعای توسل بودیم، خوابم برد. ناگهان در عالم رؤیا، خودم را به همراه دیگر دوستان، در آسمانها دیدم. دیدم که آسمانها را چراغانی کرده‌اند و همه جا را زینت داده‌اند و پیامبران و امامان و اولیای خدا، همه صف کشیده‌اند. ناگهان این ندا بلند شد که: “السلام علیک یا روح‌الله”. من متوجه شدم که حضرت امام از دنیا رحلت فرموده‌اند. در همین حال، گریه اسرا بلند شد. حضرت فاطمه زهرا (س) از میان آن جمع با شکوه تشریف آوردند نزد اسرا و فرمودند:“ ما هم می‌خواستیم که امام شما را بیشتر روی زمین نگه داریم؛ ولی تقدیر پروردگار بر این قرار گرفت ” باز گریه اسرا بلند شد و حضرت زهرا (س) فرمودند: “ شما بیتابی نکنید! اگر شما صبر و وفاداری‌تان را بیشتر حفظ کنید، سرانجام، شما هم نزد امامتان جای خواهید گرفت.” “علی” در حالی این خواب را دیده بود که هیچ اطلاعی از رحلت امام نداشت. یاد حضرت امام، در روحیه‌ی برادران، اثری بسیار مثبت و سازنده داشت تا جایی که ارزشهای والایی که ایشان با تمام وجودشان لمس کرده بودند، به برادران ما هم سرایت کرد و آنها توانستند روحیه معنوی خود را حفظ کنند و همچون کوه، استوار و مقاوم در مقابل دشمن بایستند.

 

 


سه شنبه 89 خرداد 4 , ساعت 8:42 عصر

امام خمینی

یکی دوبار که رفت دیدار امام ، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست وخیره می شد به یک نقطه می گفت« آدم وقتی امام رو می بینه ، تازه می فهمه اسلام یعنی چه . چه قدر مسلمون بودن راحته . چه قدر شیرینه .» می گفت « دلش مثل دریاست . هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه . کاش نصف اون صبر و آرامش ، توی دل ما بود.


یکشنبه 89 خرداد 2 , ساعت 12:32 صبح

دنیا :

یک روز علماء نجف دور هم جمع شده بودند و می گفتند این همه عالم و وارستگان 313 نفر

نمی شوند که امام زمان بیاید. با تفحص و رأی زنی 10 نفر را و از بین این 10 نفر یک نفر را

انتخاب کردند و گفتند تو از همه ما بهتری، 40 شب جمعه به مسجد سهله برو و متوسل به

آقا بشو و بگو هنوز 313 نفر مهیا نشدند که شما ظهور کنید؟ او هم 40 شب جمعه یا

4شنبه متوسل به آقا شد. شب آخر ناامید از اینکه به محضر حضرت شرفیاب نشد، نزدیک

سحر خوابش برد. در عالم خواب دید که شب دامادی او است و می خواهد وارد حجله شود.

همینکه داخل اتاق عروس شد دید در می زنند، گفت کیست؟ گفتند آقا امام زمان (عج)

فرمودند به محضرش شرفیاب شوید. مرد گفت به آقا بفرمایید امشب شب دامادی من است

کمی صبر کنند. ...دفعه دوم در زدند. گفت به آقا بگویید مگر متوجه نیستند شب دامادی

یعنی چه؟ زن گرفتیم! دفعه سوم در را محکم تر زدند بی ادبی کرد و گفت به آقا بگویید عجب

دست پاچه اند، کارم تمام شود می آییم دیگر.... از خواب بلند شد دو دستی به سرش زد.... این

تعلق به دنیاست 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

iframe src=http://www.farsigo.com/prayTime.php?cityNo=14936 height=425 width=230 scrolling=yes frameborder=0>