سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیرخواهی، دوستی به بار می آورد . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 89 خرداد 31 , ساعت 3:36 صبح

 در بحارالانوار آمده است: "قالَت عَجوزٌ مِنَ الاَنصارِ لِلنَّبیِ صلی الله علیه وآله: اُدْعُ لی بِالْجَنَّةِ فَقالَ صلی الله علیه وآله اِنَّ الْجَنَّةَ لایَدْخُلُها الْعُجُزُ، فَبَکَتِ الْمَرْأةُ فَضَحِکَ النَّبِیُ صلی الله علیه وآله وَ قالَ: اَما سَمِعْتِ قَوْلَ اللَّه تَعالی: "اِنَّا اَنْشَأْناهُنَّ اِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ اَبْکاراً"؛
 پیرزنی از انصار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله خواست که دعا کن من اهل بهشت باشم! حضرت فرمود: پیرزنها به بهشت نمی روند! آن زن به گریه در آمد. رسول اکرم صلی الله علیه وآله خندید و فرمود: مگر قول خداوند متعال را نشنیدی که فرمود: ما آنها را آفریدیم و باکره قرار دادیم."
 1. پیشنماز و اعرابی
 یکی در نماز، سوره نوح را پس از حمد می خواند. در همان آیه اول "اِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً"؛ "ما نوح را فرستادیم"، باز ماند و بیش از آن به یاد نیاورد. اعرابی که حوصله اش سر رفته بود، گفت:
 اگر نوح نمی رود دیگری را بفرست و ما را باز رهان.
 2. اگر تو پدری...
 منصور دوانقی به زیاد بن عبداللَّه مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابو زیاد تمیمی که انسان طمعکاری بود، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس! زیاد بن عبدالملک گفت: باشد می نویسم؛ چرا که خداوند می فرماید: "فَانَّها لاتَعْمیَ الاَبصارُ وَلکِنْ تَعْمی الْقُلوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ"؛ "به درستی که چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود."
 سپس ابو زیاد درخواست کرد که نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشته شود. زیاد بن عبداللَّه گفت آن را هم می نویسم. هر که را تو پدری، یتیم است.
 3. سلاماً
 مهدی عباسی، سومین خلیفه عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت که به حضرت علی علیه السلام کینه خاصی داشت. وی روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:
 در خواب، علی علیه السلام را دیدم که با هم راه می رفتیم تا به پلی رسیدیم. او مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا می کنی که امیر بر مردم هستی؛ ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. او به من پاسخ کامل و رسایی نداد."
 مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟ ابراهیم گفت: چندبار به من سلام کرد و گفت: سلاماً... سلاماً.
 مأمون گفت: او تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرفی کرده است، چرا که قرآن در توصیف بندگان خاص خود می فرماید: "و عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشونَ عَلَی الأرْضِ هوْناً وإذا خاطَبَهُمُ الجاهلونَ قالُوا سَلاماً"؛
 "بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آنها سلام می گویند [و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند]."
 4. کدام سوره؟
 از شخصی پرسیدند: کدام سوره برای تو شگفت انگیز است؟ گفت: سوره مائده!پرسیدند: کدام آیه؟ گفت: آیه "ذَرْهُم یَأکُلوُا وَیَتَمَتَّعوا"؛("بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند!" گفتند: دیگر کدام آیه؟ گفت: آیه: "...ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمنینَ"؛ "داخل این باغها شوید با سلام و امنیت." باز گفتند: پس از آن، کدام آیه را دوست داری؟ گفت آیه: "وَما هُم مِنْها بِمُخْرَجین"؛ "و هیچ گاه از آن اخراج نمی گردند."!
 5. همان اندک
 روزگاری مردم دمشق به بیماری طاعون گرفتار شدند. در این هنگام "ولید بن عبدالملک" تصمیم گرفت که از آنجا خارج شود. به او گفتند: مگر سخن خدای بزرگ را نشنیده ای که می فرماید:
 "قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمْ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ اَوِ الْقَتلِ، وَإذاً لاتُمَتَّعُونَ اِلّا قَلیلاً؛ "بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره کمی از زندگانی نخواهید گرفت."
 ولید گفت: من فقط همان بهره کم را می خواهم نه چیز دیگر!
 6. آیا گریه؟
 هنگامی که "عبداللَّه بن مطرف" درگذشت، پدرش با لباسهای نو و در حالی که خود را معطر کرده بود در برابر مردم ظاهر شد. در این حال بستگانش بر او خُرده گرفتند که: عبداللَّه مرده است و تو این گونه درمیان ما آمده ای؟!
 مطرف گفت: آیا باید گریه کنم، در حالی که پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده و این ویژگیها برای صابران است. خداوند می فرماید: "اَلَّذینَ إذا أصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إنَّالِلِّهِ وَ اِنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ اُولئِکَ عَلَیْهِم صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ و رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ"؛ " کسانی که هرگاه مصیبتی به ایشان می رسد می گویند: ما از آن خداییم؛ و به سوی او باز می گردیم اینها همانان هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدایت یافتگان هستند."
  آیا باز هم بعد از این باید گریه کنم؟ سپس این مصیبت بر بستگان وی آرام شد.
 7. اطمینان قلبی
 همسایه "اصمعی" از او چند درهم قرض کرد. روزی اصمعی به او گفت: آیا به یاد قرضت هستی؟
 همسایه گفت: بله، آیا تو به من اطمینان نداری؟
 اصمعی گفت: چرا، مطمئنم؛ اما مگر نشنیده ای که حضرت ابراهیم علیه السلام به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید:
 "اَوَ لَمْ تُؤمِن"؛ "مگر ایمان نیاورده ای"؟
 ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: "بَلی ولَکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلبی"؛ "چرا، ولی می خواهم قلبم آرامش یابد."
 8. ترتیب نشستن
 در مجلس جشن شاهانه ای مردم یکایک وارد می شدند و هر کس سعی می کرد نزدیک پادشاه بنشیند. در این هنگام "نصراللَّه" نامی کنار پادشاه نشسته بود که "فتح اللَّه" نامی وارد شد و خواست بین او و شاه بنشیند. در این هنگام نصراللَّه گفت: خداوند در قرآن مجید ترتیب نشستن ما را معلوم کرده است، آنجا که فرمود: "إِذا جاءَ نصْرُاللَّهِ والْفَتْح"، پس باید بعد از من بنشینی!
 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

iframe src=http://www.farsigo.com/prayTime.php?cityNo=14936 height=425 width=230 scrolling=yes frameborder=0>